English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2173 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
dabbles U سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbling U سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled U سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabble U سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
modals U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modal U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
hot U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hottest U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
shell sort U الگوریتم ذخیره داده که داده ها در هر عمل مرتب سازی بیشتر از یک جابجایی می توانند داشته باشند
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
pinole U ارد ذرت بو داده که با شکرامیخته باشند
whitleather U پوستی که با زاج انرا خوراک داده باشند
funded debt U وامی که دربرابران وجوهی رااختصاص داده باشند
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
proxy server U کامپیوتری که کپی داده ها و فایلهای ذخیره شده روی سرور را ذخیره میکند تا به کاربران امکان دهد به سرعت به فایلها و داده دستیابی داشته باشند, اغلب حد وسط ی بین اینترنت یک شرکت و اینترنت عمومی است
manhood suffrage U حق رای یا ا انتخاب که بمردهایی داده میشود که دارای سال قانونی باشند
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
advisory lock U قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
distributes U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distribute U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
distributing U سیستم پایگاه داده ها که داده آن در کامپیوترهای مختلف ذخیره شده است ولی جستجو در آن مشابه جستجو در یک محل انجام میشود
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
capability U قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
having U باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
Recent search history Forum search
2New Format
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com